دانلود اهنگ جدید

دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم از هانیه وطن خواه بصورت pdf

دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم

دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم اثر هانیه وطن خواه بصورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در www.20novel.com

📚رمان : #بگذار_آمین_دعایت_باشم 🌸

#پیشنهاد_میشود

✍️نویسنده : #هانیه_وطن_خواه (#shazde_koochool)

ژانر: #عاشقانه

تعداد صفحات ۳۰۷

خلاصه :

درباره یه دختر هست ،که اسمش آمینِ که مادرش از پدرش طلاق گرفته..

پدر اون یکی خواهر رو خیلی دوست داشته ولی اینو زیاد نه ، از اینطرف یکی از دوستای پدر خواهر دختر رو میخواسته ، پدر هم قبول نمیکرده تا اینکه میخواسته بدزده که اشتباهی آمینو میدزده بعد پدر هم میگه باید صیغش کنی بعد تا اون یکی دخترم از خارج برگرده ، بعد صیغه میکنه و یسری اتفاقات میوفته تو اون مدتو……..

دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم با لینک مستقیم

دانلود رمان هانا پسر تقلبی

دانلود رمان هانا پسر تقلبی بدون سانسور

دانلود رمان ثمره انتظار apk به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

♥️رمان : #هانا_پسر_تقلبی{#جلد_اول}

♥️ نویسنده : #حدیثR

♥️ ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی

♥️ خلاصه :

داستان روایتگر زندگی دختری به اسم هاناست که پدر و مادرش رو توی سن ده سالگی از دست میده و با خانواده عموش زندگی میکنه تا اینکه بخاطر آزارهای جنسی پسرعموش از اون خونه فرار میکنه و برای در امان ماندن از خطرها و آسیب هایی که در پیش داره زندگی پسرانه ای رو شروع میکنه…

قسمتی از رمان هانا پسر تقلبی

ﭘﺴﺮه ﻧﮕﺎه دﻗﯿﻘـﯽ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮم اﻧﺪاﺧﺖ‬.

زل زده ﺑﻮدم ﺗﻮي ﭼﺸﻤﺎش‬، ﻫﺮ ﺳﻪ ﺗﺎﺷـﻮن ﻫﯿﮑﻠﯽ و ﺧﻮﺷﮑﻞ و ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ ﺑﻮدﻧﺪ‬.

ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻧﮕﺎه ﯾﮑﯿﺸﻮن ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﭼﺸﻢ از ﺑﻘﯿﻪ ﺑﮕﯿﺮم‬.

_ ﭼﻪ ﭘﺴﺮ رﯾﺰي…

اﺧﻤﯽ روي ﭘﯿـﺸﻮﻧﯿﻢ ﻧﺸﺴﺖ…

ﺟﻮاﺑﯽ ﺑﻬﺶ ﻧﺪادم و از ﺟﻠﻮﺷﻮن رد ﺷﺪم و ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮوﺟﯽ داﻧﺸﮕﺎه‬ رﻓﺘﻢ‬.

ﺑﻌﺪ ﺑﺮداﺷﺘﻦ دوﭼﺮﺧﻢ‬ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻐﺎزه ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮدم‬.

ﺑﻪ ﻣﺤﺾ رﺳﯿﺪﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﯾﯽ‬ ﻫﻨﻮز از دوﭼﺮﺧﻪ ﭘﯿﺎده ﻧﺸﺪه ﺑﻮدم ﮐﻪ ﻋﻤﻮ رﺣﻤﺖ ﺑﯿﺮون دوﯾﺪ و ﮐﺎور‬ ﻟﺒﺎس ﺑﻪ ﺳﻤﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ.

_ ﺑﯿﺎ ﭘﺴﺮم ﺳﺮﯾﻊ اﯾﻦ رو ﺑﺒﺮ ﺑﻪ آدرﺳﯽ كه روي‬ ﮐﺎﻏﺬه ﺑﺪو‬…

ﻧﮕﺎﻫﯽ ب آدرس اﻧﺪاﺧﺘﻢ‬، آه ﺑﺎز ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ اون ﺳﺮ ﺷﻬﺮ ﺑﺮم‬.

ﭘﺎﻫﺎم دﯾﮓ ﺗﻮان ﻧﺪاﺷﺖ‬، به ﻧﺎﭼﺎر ﻟﺒﺎسو ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﺗﻮي ﺻﻨﺪوق ﮔﺬاﺷﺘﻢ و ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮدم‬.

ﺑﻌﺪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ رﺳﯿﺪم‬، ﺟﻠﻮي ﯾﻪ ﻋﻤﺎرت ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﮑﻞ اﯾﺴﺘﺎدم‬.

ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻤﺎرت اﻓﺘﺎد‬، ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪرﯾﻢ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ اﯾﻦ ﻋﻤﺎرت ﺑﻮد‬.

اﮔﺮ ﻋﻤﻮم درﺣﻘﻢ ﻧﺎﻣﺮدي ﻧﻤﯿ ﮑﺮد اﻟﺎن ﻟﺎي ﭘﺮ ﻗﻮ ﺑﺰرگ ﺷﺪه ﺑﻮدم‬ ﺑﺠﺎي‬ اﯾﻦ زﻧﺪﮔﯽ…

زﻧﮓ در رو زد‬م، در ﺑﺎ ﺻﺪاي ﺗﯿﮑﯽ ﺑﺎز ﺷﺪ‬.

درو ﻫﻞ دادم و ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ داﺧﻞ ﺣﯿﺎط اﻧﺪاﺧﺘﻢ‬، ﺣﯿﺎط ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﻮد‬.

ﻗﺪﻣﯽ ﺟﻠﻮ ﮔﺬاﺷﺘﻢ‬.

_ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺲ؟؟ از ﺧﺸﮏ ﺷﻮﯾﯽ اوﻣﺪم.

ﻫﯿﭻ ﺟﻮاﺑﯽ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺟﻠﻮﺗﺮ رﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺻﺪاي زﻧﯽ ﺗﻮﺟﻬﻤ رﻮ ﺟﻠﺐ‬ ﮐﺮد.

_ ﭼﯿﺰي ﻣﯿﺨﻮاي ﭘﺴﺮم؟؟‬

_ ﻟﺒﺎﺳﺘﻮن رو آوردم‬.

ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪي زد.

_ ﺑﺒﺮش داﺧﻞ ﺑﺪه ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از ﺧﺪﻣﺘﮑﺎرا.

ﺑﺎﺷﻪ اي ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻋﻤﺎرت رﻓﺘﻢ‬‬…

دانلود رمان هانا پسر تقلبی نوشته حدیث آر با لینک مستقیم

دانلود رمان هانا پسر تقلبی از حدیثR pdf

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R بدون سانسور

دانلود رمان دختر اجباری بدون سانسور

دانلود رمان دختر اجباری pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در بیست رمان

عنوان رمان دختر اجباری

ملیت ایرانی

ژانر عاشقانه، طنز، کلکلی

زبان فارسی

تعداد صفحه 721 صفحه

چرا مادر و پدر من فکر میکنن با ازدواج من میتونن علاقه و رفتار های منو کمرنگ کنن؟ هووف… تقه ای به در خورد. ماهی؟؟ روی تخت نشستم مامان وارد اتاق شد و با دیدن من که با قیافه شلخته و موهای ژولیده روی تخت نشسته بودم جیغ کشید. _وا خاک عالم تو چرا هنو حاضر نشدی؟؟! این لباس های پسرونه و زشت رو هم از تنت بکن… (این رمان جلد دوم رمان هانا پسر تقلبی است.)

خلاصه رمان دختر اجباری

راهم رو به سمت خونه کج کردم. خودمم خسته شده بودم. دلم می خواست یک شخصیت داشته باشم ولی… کلیدم رو از جیبم بیرون آوردم و هنو در کامل باز نکرده بودم که صدای جیغ مامان بلند شد _اومدی دختره چشم سفید.. مگه دستم بهت نرسه.. بیا تو ببینم. پشت در قایم شدم _مامان جان اگه منو نمیخوری بیام..؟؟ جیغ زد_حالا منو مسخره میکنی؟؟ صدای خنده بابا بلند شد. _هانا جان بذار بیاد داخل بعد.. همسایه ها خوابن.. وارد حیاط شدم که مامان چشم غره غلیظی بهم رفت به اصرار بابا وارد خونه شد. ترجیح می دادم الان جلوی چشم مامان ظاهر نشم و با دو به سمت بالکن اتاقم

رفتم و به سختی خودم رو بالا کشیدم. به محض رسیدن به اتاق روی تخت ولو شدم _هوووف چشمام بستم و تو رویاهام به فکر یه زندگی پسرونه بودم که خوابم برد… صبح با صدای زنگ ساعت تیز ازجام بلند شدم _اخ لعنتی باز دیرم شد.. تند تند مانتو و شلوارم پوشیدم و مقنعمو از زیر بالشتم بیرون کشیدم _اوه چقد چروک.. بیخیال اتو کشیدنش شدم تند سرم کردم بعد از برداشتن کیف و وسایلم از اتاق بیرون دویدم.. مامان با دیدنم داد زد. _کجا بیا صبحانه.. کفشای پسرونمو از جاکفشی بیرون کشیدم _دیرم شده مامان خداحافظ… جلوی دانشگاه نفس نفس زنان ایستادم…

بعد اینکه نفسم اومد سرجاش.. دوباره با دو به سمت کلاس رفتم. طبق معمول دیر کرده بودم موهای کوتاهم توی مقنعه ام چپوندم و تقه ای به در زدم که صدای زمخت استاد بلند شد _بله؟؟ آروم در باز کردم و لبخندی زدم _سلام استاد اجازه هست؟! اخمی روی پیشونی چروکیده اش نشست. _خانوم همایونی طبق معمول باز دیر کردید! ایندفعه چه بهونه ای برای گفتن دارید! ریلکس لبخند پت و پهنی زدم. _چیز شد یه گربه نه یه سگ اها اره سگ بود.. دنبالم کرد مجبور شدم چندتا خیابون بچرخونمش تا گمم کنه این شد که دیر شد چشمای استاد گرد شد. کل کلاس ترکید از خنده. سری تکون داد…خلاصه رمان

دانلود رمان دختر اجباری اثر حدیث R pdf

دانلود رمان فراتر از خسوف اثر الف_ علی کرم بصورت رایگان

دانلود رمان فراتر از خسوف

دانلود رمان oliver twist به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

دانلود رمان فراتر از خسوف از الف_ علی کرم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

📖 نام این اثر: #فراتر_از_خسوف

🖋 نگارنده : #آسیه_علی_کرم

📝 سبک: #عاشقانه #خانوادگی

🗒 برگه : 1732

مینا به اشتباه دل به سهیل پسر عموی خود میبند درحالیکه میداند پدرش سالهاست اعلام کرده که برادری ندارد و خانوداه اش حق هیچ مراوده ای با آنها را ندارند، یکروز که در حال صحبت با سهیل است برادرش بهزاد او را میبند و پدر و مادر را در جریان میگذارد و …

شب گذشت و طلوع صبح، ندای یک روز جدید رو می‌داد. صبحی که قرار بود، من به محله‌ی قدیمیمان بروم و نمی‌دونستم با دیدن پیاده‌رو‌ها و خیابون‌هایی که با اون سهیل نامرد قدم می‌زدم، چه حالی ممکن بود بهم دست بده. اما کاری نمی‌تونستم بکنم. دستور پدر بود و باید اجرا می‌شد. صبح زود از خواب بیدار شده بودم و حاضر شدن بیتا رو برای مدرسه تماشا می‌کردم. حتی دیگه به مدرسه رفتن بیتا هم غبطه نمی‌خوردم. هیچ حسی به زندگی نداشتم. فقط یه کم تنهایی می‌خواستم…

خلاصه رمان فراتر از خسوف

به اتاقم رفتم و روی تخت خودم نشستم. سر چرخوندم و به تخت بهم ریخته ی بیتا کمی نگاه کردم. وسایلم توی مدرسه مونده بود، کاش بیتا برام بیاره شون. در باز شد و مامان با یه بشقاب سوپ خوش آب و رنگ وارد اتاق شد. ظرف رو روی پاتختی گذاشت. -یکم داغه، ولی گرمت میکنه. موهای رنگ شده اش رو پشت گوشش فرستاد و کنارم نشست. -دخترم من تو رو بد تربیت نکردم، محرم نامحرم یادت دادم. چرا رفتی با سهیل طرح دوستی ریختی؟ از حرف مامان جا خوردم و با تعجب بهش خیره شدم. بعد از کمی مکث گفتم: مامان، دوستی چیه؟ اون پسرعموی منه! -وقتی جمشید، عموی تو نیست،

برادر پدرت نیست. چطور پسرش میشه پسر عموی تو! -یعنی چی؟ تو هم که حرف بابا رو میزنی! خدا بیامرزه آقا بزرگ و، اون یادمون داد به عمو جمشید بگیم عمو. اون همیشه میگفت من دو تا پسر دارم. چرا اونموقع بابا چیزی نمیگفت؟ -برادری چطوری به وجود میاد؟ متعجب از سوالی که پرسیده بود، بهش خیره موندم. دست انداخت و مقنعه ام رو از سرم درآورد و ادامه داد: -اینکه آدم از پدر یا از مادر یا از هر دو طرف با یکی هم خون باشه. درسته؟ مقنعه رو به کناری انداخت. دست انداخت و لبه ی کاپشنم رو گرفت و در حالی که از تنم درش می آورد، گفت: -جمشید و بابات نه از پدر و نه از مادر،

با هم یکی نیستند. اخمی کردم و با دهن باز به مامان نگاه کردم. مامان کاپشن رو گوشه ی تخت گذاشت و بشقاب سوپ رو توی دستش گرفت. آقا بزرگ خدا بیامرز، بعد از این که زن اولش فوت میکنه، میره و این نیّر خانم رو میگیره. نیّر هم از شوهر قبلیش یه پسر داشته، که همین جمشید خان بوده. بعد که وارد خونه آقا بزرگ میشه، آقا بزرگ برای جمشید به اسم خودش شناسنامه میگیره. این اولین باری بود که این حرف ها رو می شنیدم. می دونستم مامان نیّر، زن دوم آقا بزرگه و مادر پدرم نیست، اما بقیه اش رو نمیدونستم. خواست که شناسنامه ی اصلی جمشید و پیدا کنه، ولی نتونست….

دانلود رمان فراتر از خسوف از الف_ علی کرم

دانلود رمان فراتر از خسوف اثر الف_ علی کرم pdf

صفحه بعدیصفحه قبلی